محمد رضا (آريو جون)محمد رضا (آريو جون)، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

نی نی مامانش

ده روز اخر

    ع  اين روزا يه حسي عجيبي دارم  هنوزم باورم نميشه خدا تورو به من داده واي كابوس لحظه لحظه من سالم بودن تويه و اينكه وجودت ارامش داشته باشي ٩ اسفند برام نوبت زايمان زدن اتاقت تكميل شد و خيلي دوسش دارم روزها سخت ميگذره خيلي سخت دير ولي نميدونم چرا يه هولي تو دلمه كه روزاي دو نفره منو بابايي داره تموم ميشه يه شروع جديد يه اتفاق تازه ميخواد بيفته نميدونم خوشحال باشم يا ناراحت دوست دارم سريع تجربه اش كنم هرچند كه سخت باشه ٥ سال قبل اين روزا من از سقط ني ني ام و گريه هام احساس هام مينوشتم حالا بعد ٥ سال وقتي مينويسم تكون هاتو حس ميكنم و ناخودگاه اون لبخنداين مياد رو لبم و خدارو شكر ميكنم منو لايق اين دونست تو...
29 بهمن 1394

ماه ٨ و روزاي خيلي خيلي خيلي بدو شروع ماه ٩

هميشه فك ميكردم وارد ماه ٧ بشم چه اتفاقاي شيريني در انتظار منه ولي اينطور نبود هفته ٢٧ شب همش خواب بد ميديدم صبح بيدار شدم رفتم دستشويي خون ديدم و خودم باختم زنگ زدم دكترم گفت شريع بيا مشهد برو سونو بده اورژانسي بيا منو عليرضا با دلهره رفتيم مشهد  واي هواي سرد روز قبل برف شديد اومده بود و هيچ جا ازمون سونو نميگرفت يا بسته بودن بيمارستان امام رضا بيمارستان قائم زير پا گذاشتيم اخر سر عليرضا رفت تو يه اتاق ذكتر مغز اعصاب خودشو انداخت گفت بچه ام رو هواس فقط سونو بتويس اونم نوشت انجام داديم خدارو شكر از بچه نبود همه چيز اريو نرمال بود دكترم احتمال داد از معقد ياشه خونريزي  اومديم نيشابور و خسته و كوفته فرداش دوتامون انفولانزا شديد گر...
11 بهمن 1394
1